آرمان گرا و واقع نگر

در جستجوی حیات طیبه

آرمان گرا و واقع نگر

در جستجوی حیات طیبه

آرمان گرا و واقع نگر
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

ساعت 8 صبح دم در مترو امام علی (ع) ، بچه هایی که منتظرم بودند از پله های مترو آمدند بالا .
چند دقیقه ای منتظر یکی از دوستان که پشت تلفن خودش رو با عجله نشان می داد بودیم که یکی از بچه های قدیم دانشگاه رو از دور دیدم رفتم جلو
"سلام علی آقا چه خبر ؟"
 گفت : "سلام ، هیچی ، کارت برا ما چاپ نشده میگن وایستین لحظه آخر اگه کارت اضافه اومد میفرستیمتون تو ."
یه کارت از بچه های کنسلی داشتیم هماهنگ کردیم همه با هم رفتیم تو و از ورودی اول رد شدیم .
کارتامون درب سوم پانچ شدند . نگهبان مارو که دید سلام علیک گرمی کرد و گفت : " یادش به خیر ما هم مثل شما دانشجو بودیم ." خندیدیم و رفتیم . درب آخر رو رد کردیم یه پذیرایی ساده دم در آماده بود یه کم بعد وارد صحن بیت شدیم . فضایی ساده و با صفا.
ردیف جلو 2 ردیف مونده به نرده ها نشستیم ساعت تقریبا 9:00 شده بود . با بچه ها میگفتیم و میخندیدم . با چند تا از بچه ها چهار ، پنج نفری تصمیم گرفتیم کف دست هامون شعار بنویسیم نوشتیم : "در جبهه علم در جهادیم ...".
از گوشه و کنار صدای شعار خانم ها و آقایان می آمد گه گاهی شعار ها ی ترکیبی دو طرفه هم داده میشد : "خونی که دررگ ماست هدیه به رهبر ماست ... " ، " در عرصه ی جهادی ما همچو مصطفاییم " ، " مرگ بر آمریکا " ، "مرگ بر اسرائیل"
 در همین اثنا قبل از شروع راجع به نظم جلسه تذکر داده شد .
بعد از چند دقیقه ناگهان منتظَر آمد .
همه از جاهاشون به سرعت بلند شدند و آمدند جلو" صل علی محمد بوی خمینی آمد.." ، " ای رهبر آزاده آماده ایم آماده " ، "ای پسر فاطمه تسلیت، تسلیت " (درگذشت آیت الله مهدوی کنی) و...
با تلاوت قرآن مجید سکوت زیبایی حکمفرما شد . موقع نشستن دیدم فقط جا برا ایستادن هست به زور و با معذرت خواهی یه جای کوچک نشستم.
قاری پس از تلاوت جلو رفت و نزد آقا عرض ادبی کرد و چفیه آقا رو هم گرفت .
معاون علمی و فناوری ریاست جمهوری دکتر ستاری ایستاده شروع به صحبت کرد ، رو به  حضرت آقا و گاهی رو به جمعیت .
آقا از ایشون تشکر کردند و حرف های دکتر ستاری رو تایید کردند بعد هم دل ما دانشجو ها رو مثل همیشه اول سخنرانیشون فتح کردند.
بیانات این دیدار خیلی زود گذشت نمیدونم شاید به خاطر این بود که این اولین بارم بوده .
ساعت دیگه 11:20 دقیقه شده بود .موقع خداحافظی مثل زمان ورود سرباز ها ونگهبان ها نشاط خاصی داشتند .
چند دقیقه منتظر تحویل وسایل شدیم بعد نماز ظهر و عصر رو در مسجدی در خیابان جمهوری خواندیم .
بعدش  با بچه ها خداحافظی کردم و راهی خونه شدم توی راه قلم و کاغذ در آوردم و مشول نوشتن و یادآوری نکات آقا شدم .
 منـم که دیـده بـه دیدار دوست کردم  باز     چه شکر که گویمت  ای کار ساز بنده نواز




۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۰
آرمان حاجی زاده